نمي دانم تا به حال با کسي رفيق بوده ايد يا نه، اما طبيعي است که هر کسي در طول زندگي با افراد زيادي ارتباط برقرار مي کند; خواه اين ارتباط قوي و صميمي باشد، خواه ضعيف و در حد يک سلام و احوال پرسي. جالب است و شايد هم باور کردنش خت باشد، اما واقعيت دارد و آن اين که هيچ کسي نيست که به شهداء سلام بدهد و آنها را دوست داشته باشد و آنها با او رفيق نشوند. اين که لفظ "رفيق" به کار مي رود به اين دليل است که آنها خودشان را آن قدر به آدم نزديک مي کنند که ديگر از مرحله آشنايي و دوستي فراتر مي رود و واقعا با آدم رفيق رفيق مي شوند. حال اگر کسي بخواهد قدم پيش گذارد و با آنها رفيق بشود، اين مرحله فراتر هم مي رود شهدا با او مي شوند اخوي و به اصطلاح داداش.
اين بستگي دارد که تا چه اندازه دلمان براي شهداء بتپد و با آنها صميمي باشيم. خيلي ها مدعي اند که سال هاي سال با شهدا بوده اند و روزگاري، تمام فکر و ذکرشان با آنها سپري شده، اما امروز که در سرماي دنيازدگي همه چيز يخ زده است، حتي اندک حرارتي از گرماي خاطرات آنها را حس نمي کنند. چرا که دنياي شهدا، دنياي يخ زده نيست.
بسياري دوست دارند بدانند که چطوري مي شود با شهدا دوست شد. اين پرسش خوبي است اما براي پيدا کردن پاسخ فکر مي کنم بايد پاي صحبت چند نفر بنشينيم و با همديگر چند نمونه را بشنويم.
شهيد مصطفي کاظم زاده
- يک بسيجي:
«باور کردنش سخت است اما يکي از بچه ها پس از 12 سال هر وقت دلش مي گيرد به گلزار مي رود. بعد براي ديدن بچه ها جلوي عکس هايشان مي ايستد و با آنها حال و احوال مي کند. او آن قدر جالب با آنها صحبت مي کند که اگر نداني فکر مي کني دارد با يک آدم زنده خوش و بش مي کند. در ميان حرفهايش سراغ بچه هاي ديگر را مي گيرد. گله مي کند. جک مي گويد و حتي شکايت مي کند. مثلا يکي از بچه هاي مفقودالاثر، چندين ماه بود که به خوابش نيامده بود و شکايت او را به فرمانده گردان شهيدش مي کرد و رسما با عصبانيت و به همراه چند بدوبيراه خودماني مي گفت: «من هر روز پس از نماز صبح دعايش مي کنم، اما او به خوابم نمي آيد.» يا اين که گزارش هفتگي بچه ها را براي آنها ارائه مي داد. بچه هايي که گرفتاري برايشان ايجاد شده يا به دنيا آلوده شده اند و... اين کار او ادامه داشت تا اين که دو ماه با شهدا قهر کرد و مي گفت:«خيلي بي معرفتند. ديگه تا کي... آخه قول دادند.»
و اينها را وقتي که تنهايي خودش را در گلزار با شهدا تقسيم مي کرد، به آنها مي گفت. شايد کسي باور نکند، اما من مطمئنم که او با شهداء رفيق است و بالاتر از آن اين که شهدا هم با او رفيق اند.» - يکي از بچه هاي تفحص:
«شايد باور نکنيد و اصلا مگر قرار است همه چيز را همه کس باور کنند. اين حرف ها هم که زده مي شود، براي آدم هاي عاقل باور کردنش سخت است و اصلا چه ارزشي دارد که باور بکنند يا نکنند. دنيا ارزاني آنها و اين خاک ها و خاطراتش هم ارزاني ما. بگذريم.
توي دنياي بچه هاي تفحص، اولين شرط، رفاقت با شهداست. به قول خودمان اگر کسي با شهدا رفيق نباشد مجوز کار نمي گيرد. خودشان هم نمي گذارند که غير رفيق اينجا بيايد. بايد با شهدا اول رفيق بود تا بتوان ارتباط پيدا کرد، آن هم رفاقت صميمي.
به خودشان سوگند، بچه هاي اينجا [تفحص] با شهدا حرف مي زنند و اصلا آيه "ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله" را به عين تفسير شده مي بينند. وقتي با شهيدي مي نشيني و حرف مي زني چند ساعت نمي گذرد که در خواب با تو حرف مي زند و دستت را مي گيرد وبه پاي محل شهادتش مي برد. اين با عقل جور در مي آيد!؟
اين جداي از رفاقت هاي ديگر است. شما تا به حال ديده ايد که چند جوان مدتي که دورهم جمع مي شوند. پس از چند روز که مي خواهند از هم جدا شوند، غم و اندوه تمام وجودشان را فرا مي گيرد. هر کسي سعي مي کند در آن لحظه از رفيق هايش يادگاري، دست نوشته يا شماره تلفني بگيرد و با نگاه به يکديگر، چهره دوستان را به خاطر بسپارد. اينجا هم همين گونه است.
شهيدي نيست که پس از چند روز ماندن در معراج با بچه ها رفيق نشود. رفقاي اينجا آن قدر با معرفت اند که تنها ب?? چند قطره اشک و يا يک يا حسين عليه السلام، جواب آدم را مي دهند. رفقاي شهر بايد رفاقت را از اينها ياد بگيرند.» - يکي از فرماندهان جنگ:
«من هنوز که هنوز است با بچه هاي گردان هايي که فرمانده آنها بوده ام، ارتباط دارم. اين ارتباط، علاوه بر ارتباط با بچه هاي بسيجي در قيد حيات است. خيلي وقت ها که دلم از اوضاع فرهنگي جامعه مي گيرد به سراغ آنها مي روم. آن هم بچه هاي کم سن و سالي که نه سواد آن چناني داشته اند و نه مقام و جايگاه حکومتي و مادي بالا. مثلا جوان سيدي را مي شناختم که تک تيرانداز گردان بود و از خانواده اي محروم. پس از شهادت او هر نياز و حاجتي دارم به سر مزارش مي روم و او را قسم مي دهم به مادر پهلو شکسته اش و خيلي سريع جواب مي گيرم. اين رفاقت، با بچه هاي ديگر نيز به همين منوال است. چرا که اصل رفاقت و صميميت اساسي ترين اصل حاکم در ميان بچه هاي بسيجي دوران جنگ بود، نمي شد غريبه اي وارد جمع بچه هاي شاد و با نشاط بسيجي بشود و پس از يک ساعت با چند تن از آنها رفيق صميمي نشود. اين فقط ناشي از اخلاص بالاي آنها بود.»
بعيد مي دانم کسي باشد که نتواند از ميان اين سه نمونه پاسخ پرسش خودش را پيدا نکرده باشد. فکر مي کنم مشکل امروز ما، در خيلي از چيزهايي که فکر مي کنيم، نيست. مشکل ما اين است که جامعه امروز، فهم خيلي از چيزها برايش سخت شده است و اين تقصير آنها نيست. تقصير ماست که نمي توانيم مثل شهدا زندگي کنيم و نمونه هاي عيني شهدا را به جامعه نشان بدهيم. مشکل ماست که با شهدا قهرکرده ايم و از آنها دور شده ايم، اما آنها هنوز هم با ما رفيق اند، نمي بينيد که پس از سال هاي سال وقتي ديده اند که ما کاري از پيش نمي بريم، خودشان به ديدن ما در شهرها آمده اند!
مراحل دوستي با يک شهيد
*گام اول:
انتخاب شهيد
به يه گردان نگاه کن
به صورت شهدا نگاه کن
به عکسشون، به لبخندشون
ببين کدوم رو بيشتر دوس داري
با کدوم يکي بيشتر راحتي؟!
*گام دوم:
عهد بستن با دوست شهيدت
يه جايي بنويس؛ البته اگه ننوشتي هم اشکال نداره.
با دوست شهيدم عهد ميبندم پاي رفاقت او تا لحظه ي مرگم خواهم بود و از تذکرات دوستانه ي خود به هيچ وجه روي نميگردانم.
*گام سوم:
شناخت شهيد
تا ميتوني از دوست شهيدت اطلاعات جمع آوري کن.
عکس، فيلم، صوت، کتاب و وصيت نامه…
*گام چهارم:
هديه ثواب اعمال خود به شهيد
از همين الان هرکار ثوابي که انجام ميدي،
فقط يه جمله بگو:”خدايا! ثواب اين عملم برسه به دوست شهيدم.”
طبق روايات نه تنها ازت چيزي کم نميشه، بلکه با برکت تر هم ميشه!
بچه ها! شهيد، اونقدر مقام بالايي داره که نيازي به ثواب کار ما نداشته باشه!
تو با اين کار خلوص نيت و علاقت رو به شهيد نشون ميدي!
*گام پنجم:
درگير کردن خود با شهيد.
سريع همين الان بک گراند گوشيتو عوض کن و عکس دوستتو بزار!!
در طول روز باهاش درد دل کن.باهاش حرف بزن.آرزوهاتو بهش بگو…
گام ششم:
عدم گناه در حضور رفيق
روح شهيد تا گام پنجم اگر با درستي قدم بر داريد بسيار از شما راضيه
ولي آيا در حضور دوست معنويت ميتوني گناه کني؟
حجابمون، غيبت، دروغ، نمازامون و …..
گام هفتم:
اولين پاسخ شهيد
کمي صبر و استقامت در گام ششم، آنچنان شيريني براي شما خواهد داشت که در گام بعدي گناه کردن براتون سخت ميشه..
خواب دوست شهيدتو ميبيني اگر واقعا درگيرش شده باشي و اون ازت راضي باشه، دعايي که کرده بودي برآورده ميشه، دعوت به قبور شهدا و راهيان نور و …
گام هشتم:
حفظ و تقويت رابطه تا شهادت يا مرگ
گام هاي سختي رو کشيدين!درسته؟!
مطمئنا با شيريني اي که چشيده ايد، از اين مسير خارج نخواهيد شد…